جدول جو
جدول جو

معنی ره نشین - جستجوی لغت در جدول جو

ره نشین
راه نشین، غریب، بی خانمان، گدا
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
فرهنگ فارسی عمید
ره نشین
(اَ تَ / تِ)
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای
ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی.
انوری (از انجمن آرا).
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد.
حافظ.
صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
ره نشین
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
ره نشین
((رَ نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، راه نشین
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چله نشین
تصویر چله نشین
ویژگی کسی که در گوشه ای بنشیند و مشغول عبادت و ریاضت چهل روزه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده نشین
تصویر پرده نشین
زن روپوشیده، زنی که در خانه و پشت پرده بنشیند، پردگی، مخدره، شخص خلوت نشین، پارسا و محرم اسرار، فرشتۀ مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل نشین
تصویر دل نشین
آنچه در دل نشیند، دل پسند، خوشایند، مرغوب، مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
فرشتگان مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
(بِهْ نِ)
خوش نشینی. دوستی و مجالست نیک:
روز شادی به نشینی خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که تا جان وقت تیمار ایستد.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(اَ فَهْ)
ردیف. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) :
ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد
ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها.
ناظر علی (از آنندراج).
، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ وَ)
که در ده نشیند. که در ده سکنی گزیند. روستایی. دهقان. دهگان. روستا. قاری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شُ دَ / دِ)
کنایه از مهمان. (آنندراج) :
سفرۀ مائده پرداز همه ست
تا همه سفره نشین سفرند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 758)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
ته ظرف نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرد نشین
تصویر کرد نشین
حوزه ای که محل اقامت کردان است: (قسمت اعظم منطقه های کرمانشاه و کردستان را که همه کرد نشین و زنانشان طبق رسم آبا اجداد بی حجاب بودند زیر پا زده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
فرشته مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف نشین
تصویر صف نشین
مهمان، محفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر نشین
تصویر شهر نشین
مقابل ده نشین، متمدن، مدنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دوستان بعد از شام خوردن در جایی برای صحبت نشیند و نخسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشین
تصویر پس نشین
آنکه در عقب نشیند، ردیف (سواری)
فرهنگ لغت هوشیار
مستور مستوره مخدره، خلوت نشینخلوت گزین، جمع پرده نشینان. یا پرده نشینان. خلوت نشینان خلوتیان محرمان اسرار اولیای مستور، ملایکه آسمان ملایکه مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در چله خانه نشیند و ریاضت کند، گوشه گیر منزوی معتکف، (اصطلاح لوطیان) آلت تناسل مرد نره
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته نشین
تصویر ته نشین
((~. نِ))
آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست، آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
((~. نِ))
کنایه از فرشته مقرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
ته نشست، رسوب، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملایک، فرشتگان مقرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاشیه نشین، مهاجران فقیر که با انجام کارهای سخت و سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی